آبراهام گایگر و آغاز اسلامپژوهی در غرب
مروری بر مقالهٔ آرون هیوز
عاطفه بیگدلی
آرون هیوز (متولد ۱۹۶۸) اهل کانادا و استاد مطالعات یهود در گروه مطالعات ادیان دانشگاه راچستر است. عمدۀ کتابها و مقالههای او به بحثهای نظری و روششناسی در مطالعات ادیان، بهویژه اسلام و یهودیت، اختصاص دارد. او در مقالهٔ «شرقشناسی و پژوهش آبراهام گایگر» کوشیده است گایگر را، با تنها اثرش در باب اسلام، به عنوان پیشگام بحث دربارهٔ خاستگاه و مصادر قرآن معرفی کند. نویسنده این مقاله را برای ارائه در همایشی با موضوع تبیین رابطۀ یهودشناسیِ مدرن با شکلگیری رشتۀ مطالعات اسلام و بهویژه مطالعات قرآن بهمعنای جدید کلمه نوشت که در ۲۰۰۵ در برلین برگزار شد. هیوز معتقد است پژوهش گایگر را باید در ظرف زمانی خودش دید و آن را متعلق به سنت اسلامشناسی قرن نوزدهم دانست، اما نباید جایگاه و نقش این کتاب را به عنوان آغازگر رهیافت فیلولوژیک و تاریخی به قرآن فراموش کرد. در نوشتار پیش رو به مرور این مقاله خواهیم پرداخت که پیشتر نگارندهٔ این گزارش آن را ترجمه کرده است.
هدف این مقاله ارائهٔ تاریخ مختصری از پژوهشهای محققان یهودیِ آلمانی در اواخر قرن نوزدهم دربارۀ قرآن و سدههای نخستین اسلام است. نویسنده با تمرکز بر اثر بحثبرانگیز آبراهام گایگر با عنوان «محمد چه چیزی را از یهودیت وام گرفت؟» (۱۸۳۳) پارهای از این پژوهشها را تبیین و تشریح میکند. او مقاله را در پنج بخش سامان داده است: نقد شرقشناسی؛ مقولههای یهودی، تحقیقات قرآنی و موقعیتهای سیاسی؛ کتاب گایگر؛ پس از گایگر؛ و نتایج.
از نظر هیوز، پژوهشهای محققان آلمانی در ایجاد گفتمانی نظاممند برای تحلیل الگوهای قرآن و اوایل اسلام بسیار مؤثر بودند؛ این گفتمان اگرچه رویکردی انتقادی داشت، هدف آن جدال و ردیهنویسی نبود. هیوز معتقد است این محققان بهدنبال روشی بودند تا به لحاظ تاریخی، زبانی، اجتماعی و دینی بافت شکلگیری اسلام و قرآن را تبیین کنند. به گفتۀ او، کار محققانی چون گایگر با رویکرد مسلمانان و مسیحیان سدههای میانه بهوضوح تفاوت داشت. محققان مسلمان در بحث از مقایسۀ ادیان اساساً در مقام ردهبندی بودند و محققان مسیحی دربارۀ اسلام بهشدت ذهنی پژوهش میکردند. اما روشهای مورد استفادۀ گایگر و دیگر محققان یهودیـآلمانی برگرفته از حوزۀ نوپای «مطالعات یهود» بود و استفاده از این مطالعات نه بههدف غلبه بر اسلام انجام میشد و نه برای اثبات این که اسلام مجموعهای گردآمده از منابع یهود است. نتیجۀ این گفتمان شکلگیری رشتۀ جدید مطالعات اسلام و قرآن در اواخر سدۀ نوزدهم بود، چرا که مؤلفان این آثار اسلام را جدی تلقی کردند و با بهرهگیری از ابزارهایی که دانش «نقد منبع» فراهم آورده بود، به تحلیل و بررسی قرآن پرداختند. در این بررسیها هدف این نبود که اسلام را به «دیگری» تبدیل کنند بلکه میخواستند اسلام را به روش مطالعۀ ادیان در آثار غربی مطالعه کنند.
به زعم هیوز، تحقیقات این محققان دربارۀ اوایل اسلام، با وجود برخی نقصها و محدودیتهای آشکار، صرفاً یادگاری از زمان گذشته و فقط دارای ارزش تاریخی نیست، بلکه فرضیههای روششناختی این محققان در زمان خود ویژگیهای متمایزی برای اسلام پدید آوردند. این محققان همچنین مقولهها و تعابیری انتقادی برای تحلیل قرآن ایجاد کردند. از دیگر سو، باید در نظر داشت که تلاشهای این محققان هرگز بیغرض نبوده است. هدف آنان این بود که نشان دهند اسلام نیز، همچون مسیحیت، در بافتی یهودی شکل گرفته است و ثابت کنند ذات یهودیت، به معنای هگلی کلمه، یکتاپرستی است و در نتیجه یهودیت پدیدآورندۀ سایر ادیان یکتاپرستانه است. به این ترتیب، با ترسیم دورههای تأثیرگذارِ گذشته، یک قوم یا «نژاد» را در عصر مدرن احیا کنند. آنها همچنین میخواستند نشان دهند که یهودیان هرگاه احترام دیدهاند، همچون دورۀ حاکمیت تمدن اسلامی، اعضای مفیدی برای جامعه بودهاند.
در ادامهٔ مقاله و در بخش نقد شرقشناسی، هیوز از کتاب «شرقشناسی» ادوارد سعید سخن میگوید. از نظر او، این کتاب در راستای نقد رویکرد تاریخی و بافتاری به قرآن منتشر شد، بهویژه بهسبب تأکیدی که این رویکرد بر منابع و مبانی احتمالی یهودی و همخوانی احتمالی اسلام با یهودیت دارد. او میگوید نقدهای سعید چنان بر حوزۀ شرقشناسی اثر گذاشته که هنوز هم با گذشت چند دهه بعد از آن احیا نشده است. سعید در این کتاب میگوید اصطلاحات و موضوعات بهکار رفته در تحقیقات اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم دربارۀ اسلام ذاتاً سیاسیاند. بهگفتۀ او، هدف از این تحقیقات ایجاد قطبی مخالف است تا غرب بتواند بههدف بهتر شناساندن ارزشها و ویژگیهای خود یک دیگری یا اصطلاحاً همان «شرق» را ایجاد کند. از این دیدگاه، شناخت شرق معادل سلطه بر آن است و تحقیقات شرقشناسی در خدمت امپریالیسم و تحمیل سیطرۀ غرب بر شرق قرار میگیرد. سعید، که اصالت فلسطینی داشت، از عملکرد غربیان و تلویحاً صهیونیستها در جهت سیطرۀ سیاسی بر اسلامِ بدمعرفیشده بهشدت انتقاد میکرد. به زعم هیوز، ناگوارترین پیامد این وضعیت آن است که غالباً کسانی که از رویکرد بافتاری تاریخی و ادبی به قرآن بهره میگیرند بهسادگی و با برچسب «شرقشناس/مستشرق»، که امروزه معنایی توهینآمیز دارد، کنار گذاشته میشوند. در ادامهٔ مقاله، مولف میکوشد از نظر خودش ادعاهای سعید را اصلاح و بازنگری کند و نوعی تاریخنگاری معتدلتر با سوگیری ایدئولوژیک کمتر ارائه دهد.
به همین منظور، هیوز در بخش دوم مقاله عوامل مختلف سیاسی، ایدئولوژیک و اجتماعیِ مؤثر بر تلاشهای محققان آلمانی یهودی در پیدایش مطالعات اسلام را بررسی میکند. او از محققانی چون آبراهام گایگر، گوستاو وایل، ایگناتس گلدتسیهر، یوزف هورُویتس، هاینریش اشپایر و پاول کراس نام میبرد که اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در دانشگاههای اروپای غربی نقش مؤثری در طرحریزی حوزۀ مدرن تاریخ اسلام و مطالعات اسلام ایفا کردند. هیوز این افراد را با بنیانگذاران مشابهِ حوزۀ مطالعات سامی و شرقی در فرانسه در همان دوران مقایسه میکند. ازجمله دو شخصیت غیریهودی یعنی ارنست رِنان و آنتونی آیزاک سیلوِستر دوساسی، بنیانگذار مطالعۀ زبان عربی جدید، را در نظر میگیرد که بهشدت از اسلام، شخصیت محمد و بهطور کلی «ذهنیت سامی» در برابر «ذهنیت هندواروپایی» انتقاد میکردند. هیوز میگوید دقیقاً همین محققان فرانسویاند که سعید زمان و حجم زیادی را در کتاب «شرقشناسی» صرف آنها کرده است. از نگاه سعید، رنان گفتمان شرقشناسیِ دوساسی را اصلاح و روشمند کرد و این گفتمان بعدها از فرانسه به مکتب شرقشناسی اتریشی آلمانی راه یافت؛ بنابراین، تبار همۀ شرقشناسان اروپایی به انحای مختلف به رنان و سیلوستر دوساسی میرسد و در نتیجه سوگیرانه، نژادپرستانه و مغرضانه است. اما هیوز معتقد است سعید جریان شرقشناسی آلمانی و انتقاد آن از شرقشناسی فرانسوی و رنان را نادیده گرفته است. او میگوید تلاشهای روشمند محققان آلمانی، برعکس فرانسویها، برای این نبود که اسلام را پدیدهای عجیب و غریب نشان دهند، بلکه میخواستند نشان دهند که چگونه میتوان اسلام را با استفاده از همان روشهای تحلیل عهد عتیق، عهد جدید، و وِداها بررسی کرد.
هیوز در بخش سوم مقاله بر آبراهام گایگر و کتاب او متمرکز میشود. نخست تصویری کلی از گایگر و فعالیتهایش ارائه میدهد. گایگر، بنیانگذار فکری «یهودیت اصلاحگرا»، بیشتر عمر خود را صرف ایجاد فضایی برای مطالعۀ علمی یهودیت در دانشگاههای مدرن آلمان کرد و در عین حال، موقعیت خاخامی را در بِرسلاو و بعدها در فرانکفورت حفظ کرد. او برخلاف بیشتر عالمان سنتی یهودی بر جهانیشدن یهودیت تأکید داشت. گایگر خیلی زود توجه متفکران غیریهودی را به خود جلب کرد. او زمانیکه دانشجوی دکتری بود، در مسابقهای که در دانشکدۀ فلسفۀ دانشگاه بُن با موضوع «تحقیق دربارۀ منابع یهودی قرآن» برگزار شد شرکت کرد و جایزۀ این مسابقه را بُرد و بعدها مدرک دکتری دانشگاه ماربورگ را با همین رساله دریافت کرد. گایگر با بسط این رساله و ترجمهٔ آن از لاتین به آلمانی کتابی منتشر کرد با عنوان «محمد چه چیزی را از یهودیت وام گرفت؟» که بعدها با عنوان تعدیلشدۀ «یهودیت و اسلام» به زبان انگلیسی ترجمه شد. نظریۀ اصلی گایگر در کتاب این بود که محمد برای تثبیت دین خودش آگاهانه به یهودیان توجه داشت.
هیوز معتقد است اگرچه با گذشت زمان و پس از بازنگری بهسادگی میتوان اثر فردی یهودی با عنوان «محمد چه چیزی را از یهودیت وام گرفت؟» را مردود اعلام کرد، میتوان از چنین عنوانی برای نشان دادن ماهیت تحقیقات «شرقشناسانۀ» قرن نوزدهم دربارۀ اسلام بهره برد. بنا به گفتۀ هیوز، کتاب گایگر، بهرغم عنوانش که در حلقههای مدرن اغلب برای نشان دادن برنامۀ محققان یهودی قرن نوزدهم بر ضد اسلام استفاده میشود، اثری بنیادین است. او میگوید ماهیت این اثر چنان است که مجموعهای از واژگان و مقولهها را فراهم میآورد که با آنها هم میتوان قرآن را در بافتش فهمید و هم میتوان دربارۀ محمد بهگونهای اظهارنظر کرد که تاکنون در هیچ یک از تحقیقات شرقشناسان مطرح نشده است. در حالی که در سنت شرقشناسی همواره تمایل بر این بوده است تا محمد را شخصی خودخواه، تشنۀ قدرت و هوسباز تلقی کنند، گایگر او را شیفتۀ دین معرفی میکند و میگوید «هرگز نباید تصور کنیم که او شخصی فریبکار بوده که دیگران را آگاهانه فریب داده، بلکه فردی شیفته و اصیل بوده که خود را وقف رسالت الهیاش کرده است». با این حال، باید گفت که گایگر هم میتوانست نسبت به محمد و اسلام بسیار اهانتآمیز عمل کند. از دیدگاه هیوز، گایگر که نمیخواست متن مقدس اسلام را مجموعهای از گفتارها و عبارتهای نامفهوم و شتابزده معرفی کند، کوشید تا روش جایگرفتن واژهها و معانی ضمنی دینی در بطن قرآن را در متن مقدس اسلام کشف کند. بهعبارتی دیگر، او میخواست بداند که قرآن چگونه از چنین واژههایی بهره میبرد؟ چگونه و چرا آنها را تغییر میدهد؟ هیوز میگوید طرح سؤالات اینچنینی هنوز هم بسیار جدیدند و برای پایهریزی و فهم بافت اوایل اسلام لازم بهنظر میرسند.
هیوز معتقد است یهودیبودن گایگر و آشنایی او با منابع یهودی نقطۀ قوت او بود. او منابع پساتوراتی و آگادایی را بهعنوان شاهد استفاده میکرد تا نشان دهد این مطالب چگونه در شکلگیری قرآن نقش داشتهاند. گایگر بر این باور بود که محمد از برخی واژهها و مضامین توراتی برای اعتبار بخشیدن به پیامش بهره برده است. از نظر او، گسترش پیام اسلام در اثر نبوغ محمد نبود، بلکه به دلیل آشنایی عامۀ مردم عربستان با مجموعه واژههای یکتاپرستانهای بود که محمد از منابع یهودی گرفته و به آنها شکل تازهای داده بود. با این توصیفها، پیام قرآن ادعای اصیل بودن ندارد بلکه مدعی شکلی تازه از پیام اصلی و حقیقی به زبان عربی است. نباید از نظر دور داشت که گایگر، همچون همنسلان دیگرش، تردیدی نداشت که محمد را نویسندۀ قرآن بنامد.
در ادامۀ بحث، هیوز اشاره میکند که گایگر به دلایل بسیاری، از جمله نقش جدیاش در ایجاد یهودیت اصلاحگرا، اثر دیگری دربارۀ اسلام ننوشت و تمرکز اصلیاش روی درک تاریخ یهود و ذات تغییرناپذیر یهودیت بود. با این حال، محققان دیگر رویکرد فیلولوژیک و بافتاری او را به قرآن ادامه و بسط دادند. در حقیقت، آنان صرفاً دنبالهرو روش گایگر نبودند بلکه از بسیاری از فرضیهها و نظریههای او پا فراتر گذاشتند، چنانکه پژوهشهای آنان بحثهایی مهم به ویژه رویدادنگاری منابع سیره، حدیث و تفسیر را هویدا کرد. هیوز معتقد است تحقیق گایگر به ویژه با توجه به بافت تاریخیاش همچنان پیشگام است. محققان آلمانی یهودی مانند هورُویتس، اشپایر و دیگران که پس از گایگر مقالاتی به رشتۀ تحریر درآوردند، اغلب منتقد اثر گایگر بودند، اما لزومی ندیدند از بررسی بافتهای مختلف فیلولوژیک و تاریخیای که بر شکلگیری قرآن تأثیر داشتند دست بردارند.
هیوز در بخش پایانی مقاله، نتیجه میگیرد نقد افراطی و غیرمنصفانهٔ ادوارد سعید بر رویکرد فیلولوژیک و تاریخی به قرآن و اوایل اسلام نتایج تأسفآوری به بار آورده است. گرایش او به این که تحقیقات آلمانیـیهودی را ذیل پارادایم شرقشناسی فرانسه قلمداد کند باعث شد ابزارهای انتقادی و روشهای تحلیلیِ شکلگرفته در شرقشناسی آلمان اغلب نادیده گرفته شوند یا از جهت سیاسی مشکوک به شمار بیایند. هیوز معتقد است آثار محققان آلمانیـیهودی، همچون گایگر، اغلب بهدرستی فهمیده نشدهاند. گایگر قصد تخریب و تضعیف اسلام را نداشت، نظریۀ اصلیاش این بود که قرآن حامل مفاهیم و عبارات پیشین است و میکوشد آن مفاهیم را با بافتهای تاریخی و زبانی محیطهای مختلف عربستان قرن ششم و هفتم میلادی سازگار کند؛ ما نیز باید با این نظریه همداستان شویم.