تحولات و دیدگاه‌ها در تاریخ‌نگاری اوایل اسلام

تحولات و دیدگاه‌ها در تاریخ‌نگاری اوایل اسلام

گفت‌وگو با مهدی شاددل بصیر

 

گفت‌وگو کننده: فاطمه مصلح‌زاده

 

سومین شماره از مجموعه گفت‌وگوهای دورنما را می‌بینید. در این شماره با مهدی شاددل، دانشجوی دکتری مطالعات اسلام در دانشگاه لایدن، دربارهٔ مسالهٔ تاریخ‌نگاری در دورهٔ نخستین اسلام و پدیدهٔ ظهور اسلام گفت‌وگو خواهیم کرد و از دیدگاه‌های جدیدی که در دهه‌های اخیر دربارهٔ این موضوع مطرح شده‌اند حرف خواهیم زد.

***

- سلام آقای شاددل. ممنون که دعوت دورنما را پذیرفتید.

- سلام. وقت شما به خیر و خیلی ممنون بابت دعوت‌تان.

 

- اول از همه از خودتان بگویید. این که کجا هستید و چه می‌کنید و زمینهٔ پژوهشی‌تان چیست؟

-من در حال حاضر به عنوان دانشجوی دکتری و محقق در دانشگاه لایدن در هلند و دانشگاه تریر در آلمان مشغول کار هستم. موضوع پایان‌نامه‌ من موضوعی بینارشته‌ای است و متمرکز است بر تحولات روحانیت زرتشتی در قرون اول بعد از اسلام. حول و حوش چهار قرن اول اسلام با توجه به منابعی که داریم به فارسی میانه و عربی. حوزهٔ اصلی تحقیقات من متمرکز روی تاریخ صدر اسلام بوده و روی قرآن و تاریخ‌نگاری صدر اسلام چه به عربی و چه زبان‌های دیگری از قبیل سریانی و یونانی و غیر از آن‌ها در منابع مختلف تاریخی بوده است از متون و شواهد باستان‌شناختی و مستند از قیبل مسکوکات و کتیبه‌ها. علایق اصلی من در این حوزه قرآن و ظهور اسلام و تاریخ سیاسی و اجتماعی صدر اسلام و نحوهٔ شکل‌گیری باورهای مذهبی است.

 

- پس در مجموع می‌شود گفت حوزهٔ علاقه و کار شما تاریخ اوایل اسلام است.

- علایق من کلاً تاریخی است و بیشتر روی دو قرن اول اسلام متمرکز بوده‌ام. البته خیلی مرزبندی دوره‌ای ندارد که در فلان تاریخ شروع می‌کنم و تا فلان تاریخ به پایان می‌برم ولی تا به حال بیشتر کارهایم روی دو قرن اول اسلام متمرکز بوده. البته چون خود منابع گاهی از قرن پنج و شش می‌آید من تا چند قرن بعدتر هم گاهی رفته‌ام ولی موضوعات مورد توجهم بیشتر متمرکز بر دو قرن اول بوده است.

 

-دلیل خاصی داشته که به این موضوع و به این بخش از تاریخ علاقه‌مند شده‌اید؟

-می‌شود گفت از کودکی به تاریخ علاقه داشتم و در این زمینه مطالعه می‌کردم. ببینید ما روایت سنتی از ظهور اسلام و تاریخ صدر اسلام را داریم و به عنوان افرادی که در یک کشور اسلامی بزرگ شده‌ایم و در مدارس هم این تاریخ صدر اسلام را آموخته‌ایم، تصوری از تاریخ اسلام داریم که بر مبنای خوانش سنتی است. این فی‌نفسه برای من جالب نبود و آن را مثلاً از تاریخ امپراطوری عثمانی برای من متمایز نمی‌کرد. اما بعد که علاقه‌مند شدم مطالعه تاریخ را جدی‌تر و حرفه‌ای‌تر دنبال کنم، با مطالعات جدیدی در این حوزه آشنا شدم که فهمیدم اتفاقاً این حوزه از تاریخ در قرن هفتم میلادی خیلی رهیافت‌های جدیدی به آن پیدا شده و محققان تحقیقات جذابی در این حوزه انجام می‌دهند. به این موضوع علاقه‌مند شدم و مدتی که گذشت دیدم خودم هم با این موضوع درگیر شده‌ام و شروع کردم به کار کردن روی ایده‌های خودم که بعضی‌هایشان را به مقاله تبدیل کردم و چاپ هم شدند.

 

- می‌خواهم با اشاره به همین صحبت‌های شما اولین سوالم را بپرسم. وقتی می‌گویید دیدگاه‌های جدید منظورتان چیست؟ در سدهٔ اخیر چه تحولات و دیدگاه‌های جدیدی در این حوزه شکل گرفته؟ در موضوع کلی‌تر تاریخ‌نگاری و فلسفهٔ تاریخ در این سده تحولات مهمی صورت گرفته مثل ظهور مکتب آنال یا بعد از آن نگرش‌های پست مدرن به تاریخ‌نگاری که ایده‌های تاریخ‌نگاری سنتی را زیر سؤال بردند و حرف‌های جدیدی زدند از جمله مثلاً تاکید بر استفادهٔ نقادانه از منابع به جای خواندن معمولی، یا تمرکز بر روایت‌ به جای فراروایت که باعث می‌شود مثلاً تاریخ شفاهی در مقابل تاریخ رسمی یا تاریخ‌نگاری انسانی به جای درباری مطرح شود یا تاکید بر استفاده از رشته‌های دیگر در کار تاریخی مثل زبان‌شناسی و مردم‌شناسی و غیره. چیزهایی که هیدن وایت و دیگران در این زمینه گفته‌اند و بعداً توسعه هم پیدا کرد. در عین حال مسالهٔ هرمنوتیک و توجه به بافتی که متن تاریخی در آن تولید شده بود هم اهمیت بیشتری پیدا کرده. به گمانم همهٔ این‌ تحولاتی که ازشان اسم بردم به طور طبیعی در دیدگاه‌های متخصصان تاریخ اسلام هم موثر می‌افتند. شما این اثرات را چه طور می‌بینید؟ این دیدگاه‌های جدید چه ویژگی‌هایی دارند و از چه ابزارهایی استفاده می‌کنند که آن‌ها را از دیدگاه‌های سنتی متمایز می‌کند؟

- سؤال خیلی خوب و جالبی است که شاید نیاز باشد بیشتر رویش وقت بگذاریم. دو تا جریان تحول داشتیم یکی در علم تاریخ به طور عام و دیگری در مطالعهٔ صدر اسلام به طور خاص. لازم است کمی به عقب‌تر برگردیم و تاریخ این قضایا را بررسی کنیم. به دلایلی که عده‌ای آن را به استعمار ربط می‌دهند،‌ یکی از اتفاقاتی که در قرن نوزدهم که مطالعات اسلام در غرب حالت آکادمیک پیدا کرد، البته قبل از آن هم در غرب بودند کسانی که عربی می‌آموختند یا اسلام را مطالعه می‌کردند ولی در قرن نوزدهم این مطالعات خیلی مدون شد، یکی از اتفاقاتی که افتاد و هنوز هم اثراتش را می‌بینیم این بود که مطالعات اسلام را بردند در دپارتمان‌هایی که به اسم مطالعات منطقه‌ای می‌توان نامید که بعضاً در جاهای مختلف مطالعات خاورمیانه یا مطالعات اسلام نامیده می‌شود. البته در دهه‌های اخیر موضوع حضور اسلام و مسلمانان در اروپا و امریکای شمالی هم مطالعه می‌شود اما همچنان معمولاً منطقهٔ خاورمیانه بیشتر مطالعه می‌شود یا در دپارتمان‌هایی که تقسیم‌بندی زبانی است مثلاً در دپارتمان‌های مطالعات زبان عربی. به این ترتیب این مطالعات از دپارتمان‌های تاریخ جدا شد. در دپارتمان‌های تاریخ فقط تاریخ اروپا را مطالعه می‌کردند. در نتیجه این دو تا موضوع سیر تحولی جداگانه‌ای پیدا کردند چون وقتی می‌گوییم مطالعات اسلام خیلی چیزها در آن قالب می‌گنجد. می‌تواند شامل مطالعه‌ای  آنتروپولوژیک در ایران معاصر باشد یا دربارهٔ زنان مسلمان و قرائت‌های فمینسیتی قرآن بین زنان مصری باشد با دیدگاه جامعه‌شناختی یا تاریخ قرن هفتم میلادی را بررسی کند که هر کدام ابزارهای متفاوتی احتیاج دارند. برای یکی جامعه‌شناسی احتیاج دارید و برای دیگری ابزارهای تاریخی لازم دارید. در نتیجه این جداشدن باعث شد مطالعات اسلامی سیر کندتری داشته باشد و شکل متفاوتی به خود بگیرد. مثلاً در دههٔ ۶۰ و ۷۰ میلادی هیدن وایت را داریم که تحول بزرگی در علم تاریخ ایجاد کرد با وارد کردن مفهوم روایت و فراروایت که پروسه‌ای سابجکتیو است و آبجکتیو نیست. مطالعات او و کسانی که دنباله‌رو او بودند روی درک ما از تاریخ و وقایع گذشته تأثیر گذاشت و تحولات عظیمی ایجاد کرد. این مطالعات کمی دیرتر وارد مطالعات اسلامی شد. اگر آلبرشت نوث را حساب نکنیم که متأثر از وایت هم نبود، اولین نمونه‌های این رویکرد در تاریخ اسلام را اواخر دههٔ ۹۰ و اوایل ۲۰۰۰ می‌بینیم. خوشبختانه این‌ها وارد مطالعات اسلامی شد هرچند دیر. یک سری رهیافت‌های دیگری هم می‌بینیم مثلاً تحولاتی که از ابتدای قرن بیستم شروع شد مثل رهیافت مکتب آنال که هیچ وقت وارد مطالعات صدر اسلام نشد. در تاریخ خاورمیانه و جهان اسلام در قرون وسطی و کمی متأخرتر امثال کلود کائن را داریم که رهیافت مارکسیستی به تاریخ داشت و به مکتب آنال نزدیک بود ولی روی دوره‌های متأخرتر کار کرده درباره سلاجقه و سلسله‌های دیگر کار کرده ولی دربارهٔ صدر اسلام و یکی دو قرن اول کار نکرده. این جدا افتادن یکی از اثراتش این بود که ما از رهیافت آنال محروم ماندیم.

 یکی دیگر از مشکلات جدا افتادن این دو شاخه از تاریخ، یعنی تاریخ به طور کل و تاریخ اسلام به طور خاص، این بود که چون محققان اروپایی و امریکایی در دپارتمان‌های مطالعات منطقه‌ای بودند یا در دسته‌های مرتبط مثل مطالعات شرق و مطالعات خاورمیانه و مطالعات خاورنزدیک، همین باعث شد تحولاتی را شاهد باشیم در مطالعات تاریخ صدر اسلام. به جای آن که آن‌ها را بنشانیم کنار مورخان دوره‌های دیگر مثل مورخان امپراتوری ساسانی یا بیزانس که نسبت بیشتری با هم داشتند، آن‌ها را نشاندیم کنار کسانی که در موضوعات دیگری کار می‌کردند، مثل همان قرائت فمینیستی که گفتم، که تنها وجه اشتراک‌شان زبان عربی بود. این باعث شد مجموعهٔ این مطالعات تا حدی درون‌گرا بشود، یعنی افراد فقط زبان عربی یاد بگیرند و فقط با متون عربی کار کنند. در مجموع  رفتار این رشته با منابع ساده‌دلانه بود. متون را خواندیم و آنجاهایی که با هم تضاد داشتند را کنار هم گذاشتیم و وظیفهٔ محقق این بود که از روایت‌های مختلف و ضد و نقیض یک روایت همگن بسازیم که بخش‌های نقیض را به نحوی بیرون بیندازیم و آنهایی که محتمل‌تر به نظر می‌رسند را نگه‌داریم. بعد بگوییم این روایت منطقی‌تر است. به همین دلیل تا حدود دههٔ ۷۰ میلادی روایتی که محققان غربی از تاریخ صدر اسلام ارایه می‌دادند نسخهٔ صاف و ساده‌شده‌‌ای از همانی بود که در روایات اسلامی می‌دیدیم.

 

- یعنی در واقع خیلی غیر انتقادی بود.

- بله و بعضاً بودند محققانی که خودشان هم معترف بودند که ماهیت منابعی که داریم خیلی اشکالات عمده‌ای دارد. به این سادگی نمی‌شود از این‌ها برای نوشتن تاریخ استفاده کرد. امثال مونتگمری وات بودند که آخرش هم از همین منابع استفاده کردند. چون حجم منابع هم زیاد است شما همیشه می‌توانید طوری مطالب را گلچین کنید که با دیدگاه خاصی هماهنگی داشته باشد. مثلاً وات که خودش هم نسبتاً دیدگاه مارکسیستی به تاریخ دارد و این دیدگاه را با توجه به بخشی از اطلاعات که آنها را گلچین کرده بود روایتی ساخت که با تئوری‌های مارکسیستی جور در می‌آمد. گفت مکه در اوان ظهور اسلام جامعه‌ای کاپیتالیستی و سرمایه‌داری بود و عده‌ای ضعفا و محرومان هم بودند...

 

- طبقهٔ کارگر

- بله و پیامبر هم آیینی را معرفی کرده که مؤلفهٔ اجتماعی بزرگی دارد و درگیر مسایل اجتماعی است. پس اسلام متقدم یک جنبش اجتماعی است که هدفش از بین بردن اختلاف طبقاتی برآمده از تجارت مکی بود. البته تئوری جالبی است که مشکل تئوریک هم ندارد اما ماهیت منابع است که اینجا کار را خراب می‌کند. بعداً کتاب پاتریشیا کرونه را داریم به نام «تجارت مکی و برآمدن اسلام» که در آن اهمیت تجارت مکی را زیر سؤال می‌برد و در آن بررسی می‌کند که این داستان‌هایی که دربارهٔ تجارت مکی می‌شنویم چه‌قدر جدی‌اند. واقعیت این است که این مسیری که از وسط صحرای عربستان می‌گذرد، نه قبل و نه بعد از قرن هفتم، مسیر تجاری عمده‌ای نبوده. چون عربستان شبه جزیره است و با توجه به این که تجارت از طریق آب به‌صرفه‌تر از خشکی است، مسیر اصلی تجاری همیشه عربستان را دور می‌زده. هرچند روایات اسلامی به ما می‌گویند که در این دوره عربستان مسیر تجاری مهمی بوده، اما شواهد باستان‌شناختی دربارهٔ آن وجود ندارد چون کار باستان‌شناسی درباره‌اش انجام نشده در خیلی جاهای عربستان و در جاهایی هم که انجام شده اثری از چنین چیزی نمی‌بینیم و چیزی که درباره‌اش مطمئنیم این است که در دوره‌های بعدی که شواهد بیشتری داریم مثلاً در دوره‌ی ایوبی و ممالیک و دروه‌های بعدی می‌دانیم که این منطقه چندان راه تجاری مهمی نبوده است.

 

- می‌خواهم از دل این مثال جالب شما یک سؤال دیگر بپرسم. حالا که اسم کرونه هم آمد و استفادهٔ انتقادی از منابع مطرح شد خوب است درباره ریویژنیسم هم حرف بزنیم.

- پاسخی که به این روند در دههٔ ۷۰ میلادی داده شد در مطالعات اسلامی معروف است به ریویژنیسم. من کمی با این عنوان مشکل دارم چون خیلی گویا نیست. ریویژن در انگلیسی یعنی بازنگری. ریویژنیسم تاریخی یعنی این که دربارهٔ هر دورهٔ تاریخی وقتی یک باور عمومی وجود دارد ما آن را بازنگری کنیم،‌ به عنوان مثال اگر عموم مردم و محققان اعتقاد دارند که چارلز اول در سال ۱۶۶۰ میلادی اعدام شد و من منابع جدیدی در این باره پیدا کنم و با منابع قبلی بگذارم کنار هم و بگویم این اتفاق در سال ۱۶۵۸ رخ داده، این خودش ریویژن است؛ بدون این که بخواهم دربارهٔ مثلاً داستان جنگ داخلی انگلیس حرفی بزنم یا بگویم داستان دیگری بوده

 

- یعنی صرفاً جزئیات را بازبینی می‌کنند.

- بله. یعنی می‌تواند جزییات باشد و می‌تواند هم کلیات بزرگ‌تری باشد. و خب از این نظر خیلی از این کارهایی که با بند ریویژنیسم این‌ها را می‌شناسیم فی‌نفسه هرکدام یک بازنگری هستند اما این که بخواهیم آنها را با یک اسم خاص بشناسیم شاید درست نباشد. چون هر تحقیق جدیدی که در تاریخ انجام می‌شود به هر حال نوعی بازنگری است.

 

- به هر حال تاریخ که دوباره اتفاق نمی‌افتد باید بازنگری‌اش کنیم.

-بله. در نتیجه به نظر من ریویژن خیلی اسم مناسبی نیست. شاید بهتر باشد آن اتفاقی که در دههٔ ۷۰ و ۶۰ میلادی اتفاق افتاد را رهیافت بیش از حد شکاکانه بنامیم...

 

- شک افراطی...

- در ۱۹۷۷ دو تا کتاب و در ۱۹۷۸ یکی دیگر چاپ شد که یکی عنوانش «هاجریسم؛ برساختن دنیای اسلام» بود و مایکل کوک و پاتریشیا کرونه مؤلفانش بودند و آن دوتای دیگر «مطالعات قرآنی» و «محیط فرقه‌ای» بودند که مؤلفش جان ونسبرا بود. این‌ کتاب‌ها خیلی از باورهایی که ما بهشان علاقه خاصی داشتیم را زیر سؤال بردند. هاجریسم حرفی که می‌زد، که البته خود کرونه و کوک می‌گویند این یک آزمایش ذهنی است نه چیزی که واقعاً اتفاق افتاده، آنها می‌گویند یک سری منابعی داریم که تا حدود دو قرن بعد از اسلام توسط غیر مسلمان‌ها نوشته شده که محققان تا به حال به آنها توجه نکرده‌اند چون معمولاً از منابع عربی و اسلامی استفاده می‌کنند و آن‌ها این منابع غیرعربی و بعضاً عربی و غیر اسلامی را به کار گرفتند که ببینند چه تصویری به دست می‌آید و به تصویری کاملاً متفاوت رسیدند

 

-انگار می‌خواستند نشان بدهند که می‌شود سراغ این منابع رفت و تصویر دیگری درآورد.

-بله. البته سو‌ءتعبیرهایی هم شد که انگار اینها می‌خواستند به اسلام ضربه بزنند. به خاطر تشدید اسلام‌هراسی در اروپا و حتی راه پیداکردنش در بعضی محافل حاشیه‌ای آکادمیک، خیلی از کسانی که الان هاجریسم را می‌خوانند تصورشان این است که کتاب نوشته شده تا به اسلام ضربه وارد کند. در حالی که نیت این نبوده چون در دههٔ ۷۰ میلادی خیلی از اتفاقات نیفتاده بود این کتاب قبل از ماجرای سلمان رشدی و قبل از ماجرای یازده سپتامبر چاپ شده و اصلاً دنیا دنیای متفاوتی بوده و نیت‌ها هم متفاوت بوده است.

 

-در واقع انگار آنها همان رویکرد نقادانه به منابع تاریخی و ابزارهای دیگر را که گفتیم به کار می‌گرفتند که نشان بدهند با این ابزارها اگر بیاییم سراغ همان دورهٔ تاریخی به خروجی جدیدی می‌رسیم. نه این که قطعاً فقط نتیجه‌ای که ما گرفته‌ایم درست است و هرچه دیگران گفته‌اند غلط است.

-یکی از چیزهایی که بعضاً مغفول مانده در این بحث، کتاب بعدی کرونه است که سه سال بعد در ۱۹۸۰ چاپ شد به نام «بردگان سوار بر اسب‌؛ تحول حاکمیت اسلامی» و مبتنی بر پایان‌نامهٔ او بود. این کتاب دو تا مقدمه دارد یکی تاریخی و دیگری تاریخ‌نگارانه. مقدمهٔ تاریخی می‌گوید پیش‌زمینهٔ این اتفاق‌هایی که در کتاب آمده چیست و مقدمهٔ تاریخ‌نگارانه پیش‌فرض‌ها و متدولوژی کرونه در تاریخ‌نگاری را مشخص می‌کند. آنجا او حرف‌هایی می‌زند که اگر بعد از خواندن آن‌ها دوباره هاجریسم را بخوانید متوجه می‌شوید که هدف کرونه درآن کتاب چه بوده. من به شخصه با خیلی از حرف‌هایش در مقدمه موافق نیستم. می‌شود با او مخالفت کرد. خودش هم در کارهای بعدیش از آن دیدگاه فاصله گرفت ولی جالب است که به عنوان مطالعهٔ تاریخ مطالعهٔ اسلام در دانشگاه‌های اروپایی برویم ببینیم که هدف آن حرف چه بوده.

 

- این لینک خوبی شد به سؤال بعدی من. می‌خواهم به طور خاص دربارهٔ موضوع ظهور اسلام بپرسم. خب یک دیدگاه سنتی وجود دارد که می‌گوید پیامبر در فلان سال مبعوث شد و دینی به نام اسلام را با مشخصات معینی به مردم معرفی کرد، مردم مکه در برابر او مقاومت کردند و مسلمان نشدند اما پیامبر به مدینه رفت و هجرت کرد. (حالا همین کلمه هجرت هم خودش محل بحث است) و آنجا مردم او را پذیرفتند و مدینه را پایگاه حکومت اسلامی و جامعهٔ اسلامی کرد و ادامهٔ ماجرا. اما در دوره‌های اخیر، تحلیل‌های دیگری هم از پدیدهٔ ظهور اسلام دیده‌ایم. مثلاً یکی مثل ونسبرا و بعد شاگردانش را داریم که دربارهٔ ظهور اسلام و قرن‌های اولیهٔ اسلام یک چیز می‌گوید، یوزف فان اس مثلاً به گمانم دیدگاه دیگری دارد، تعبیر و تاویل دیگری دارد از این ماجرا. یا مثلاً فرد دانر همین‌طور. نمی‌گویم این‌ها با هم متضادند ولی نظریات متفاوتی‌اند که بعضی جاها با تعبیر سنتی ما متفات و بعضی جاها مشابه است. کمی دربارهٔ این موضوع و دیدگاه‌های مختلف آدم‌ها حرف بزنیم. به نظرم موضوع جالبی است و کمتر در فضای فارسی‌زبان هم به شکل تحلیلی بهش پرداخته شده.

-شاید بهتر باشد یک گوشه از این بحث را بگیریم چون این موضوع گسترده‌ای است و ما می‌توانیم از جنبه‌های مختلف به آن نگاه کنیم. مثلاً عده‌ای به عربستان پیش از اسلام نگاه می‌کنند و سعی می‌کنند آن را زمینه‌مند (کانتکسچوالایز) کنند و در چارچوب تاریخی خودش بهش نگاه کنند. مفهومی داریم به اسم جاهلیت در ادبیات عرب و ژانری داریم که بخش زیادیش دربارهٔ الجاهلیة است که این‌ها یک‌سری اطلاعات در اختیار ما قرار می‌دهند که ما تصورمان بر این است که قرار است دربارهٔ دوره جاهلیت باشد اما وقتی اینها را با شواهد مستند از عربستان و حتی با خود قرآن کنار هم می‌گذارید خیلی با هم جور در نمی‌آیند. برخی‌ها این ادبیات جاهلیت را نقادی ادبی می‌کنند. بعضی‌ها می‌خواهند رهیافت پوزیتیویستی داشته باشند و شواهد باستان‌شناسی و مستند را بررسی می‌کنند که ببینند شرایط چه بوده در آن موقع در عربستان، بعضی‌ها روی سیره پیامبر متمرکز می‌شوند و سعی می‌کنند روایت جدیدی از زندگی روزمره پیامبر بدهند که کی به دنیا آمد، کی مرد و چه اتفاقاتی افتاد. عده‌ای می‌آیند قرآن را از دیدگاه مطالعات ادیان بررسی می‌کنند، بعضی‌ها به تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی صدر اسلام علاقه دارند و تاریخ اموی و خلفای راشدین و این‌ها را بررسی می‌کنند. این موضوع خیلی گسترده است. اما اگر من اینجا بخواهم روی یکی از موضوعات متمرکز شوم، شاید موضوع جالب برای شنونده‌های ایرانی ما زندگی پیامبر و ظهور اسلام باشد. همان طور که گفتید در روایت سنتی اسلام دینی است که از همان اول شبیه همین اسلامی است که ما داریم.

 

-یعنی در آن دیدگاه، اسلام اولیه شبیه همین برداشت امروزی ما از اسلام است.

-دقیقاً. یعنی همین کارهایی که ما در ۲۴ ساعت شبانه‌روز یا ۱۲ ماه سال هجری می‌کنیم و بهش می‌گوییم اسلام، پکیجی بوده که دقیقاً ۱۴۰۰ سال قبل از آسمان آمده و نازل شده به فردی به نام محمد بن عبدالله او هم به مردم ارايه داده و بعد همان طور تا امروز به دست ما رسیده و ما هم داریم از همان پکیج دقیقاً استفاده می‌کنیم. در حالیکه اگر به دنیای اطرافمان نگاه کنیم چیز دیگری می بینیم. اگر شما تمام عمر مسلمانی ایرانی‌ها را دیده باشید و بعد بروید مراکش و آنجا زندگی کنید، تصورتان از این که اسلام چی است ضربه می‌خورد و بعد اگر بروید امریکای شمالی و مسلمان‌های لیبرال را ببینید که قرائت جدیدی از اسلام ارائه می‌دهند آن وقت باید هر دو را کنار بگذارید. ما به دوره‌های تاریخی مختلف هم که نگاه می‌کنیم می‌بینیم قرائت از اسلام در دوره‌های مختلف در کانتکست‌ها و جاهای مختلف متفاوت بوده پس طبیعی است که ماهیت آن جنبش در صدر اسلام هم خیلی فرق داشته با آن چیزی که تواریخ بعدی به ما نشان می‌دهند چون آنها هم قرائت خودشان را دارند. در دوران معاصر که همهٔ ما در قرن ۲۱ زندگی می‌کنیم قرائت مسلمان عادی مراکشی با ایرانی و امریکایی فرق دارد. قرائت این افرادی هم که دو یا سه قرن بعد از ظهور اسلام دربارهٔ آن می‌نویسند، قرائت و روایت این‌ها محصول تصورات زمان خودشان بوده و ما باید مراقب باشیم قرائت اینها از اسلام را با آنچه واقعاً اتفاق افتاده اشتباه نگیریم.

 

- یعنی در واقع محصولی نداریم که به زمان معاصر پیامبر مربوط باشد، البته به جز قرآن. حتی بعدتر، قبل از این که کَنونیزیشن اتفاق بیفتد و چیزها مدون بشوند محصولی نداریم که از روی آن اسلام را بخوانیم.

- تاریخ‌نگاری به آن صورت نداریم. یک سری منابع و مستندات تاریخی هستند که می‌توانیم استفاده کنیم ولی روایت نیستند که به ما بگویند چه اتفاقی افتاده. این‌ها لازمهٔ کار هستند. مثلاً قرآن مثال خوبی است. چیز دیگری که به دورهٔ پیامبر منسوب است «قانون‌نامهٔ مدینه» است که در زبان‌های اروپایی به عنوان constitution of Medina (قانون اساسی مدینه) از آن یاد می‌کنند. ‌اسم عربی‌اش که در متن بهش گفته می‌شود عهدی است که پیامبر با اهالی مدینه بسته و دو تا نسخه ازش موجود است یکی در «سیرهٔ ابن‌اسحاق» و یکی دیگر در «کتاب الاموال» ابوعبید قاسم بن سلّام. یکی از این‌ها می‌گوید عهدی است که بین مهاجرین و انصار بسته شده ولی داخلش را که نگاه می‌کنید بین مهاجرین و انصار نیست بلکه گروه‌های دیگری هم هستند و مهاجرین و انصار یکی از چند طرف این قرارداد هستند. متن عجیبی است. سردرآوردن ازش آسان نیست. اما محققان آن را متنی خیلی قدیمی می‌دانند که حتی اگر عین متن به دوره پیامبر مربوط نیست حداقل فحوای کلام به دورۀ پیامبر مربوط است.

 

- بر مبنای یک ماجرای واقعی است...

- بله،‌ دقیقاً. منابع محدود این چنینی داریم ولی این‌ها روایت نیستند صرفاً تک‌تصویرهایی هستند، مدارکی هستند که باید بر اساس آن‌ها روایت بسازیم. دربارهٔ ظهور اسلام بهترین مدرک ما همان قرآن است به نظرم. من معتقد نیستم هر متدی که برای مطالعهٔ تاریخ متقدم مسیحیت استفاده می‌شود را می‌شود بدون هیچ جرح و تعدیلی وارد مطالعات اسلامی کرد اما به عنوان مثال ما باور سنتی داریم دربارهٔ تاریخ متقدم مسیحیت با نوشته های آبای کلیسا. قدیس آگوستین و قدیس جروم و دیگران را داریم که چیزهایی نوشته‌اند و باورهای رایج فعلی بین مسیحی‌ها به نوشته‌های این‌ها شبیه است چون این‌ها مال دورهٔ متأخرترند. نوشته‌های معاصرین آگوستین در قرن چهار و پنج میلادی چیزهایی مثل روایت ابن‌اسحاق و طبری و ابوعبید برای ماهاست. اما اناجیل و مدارکی که مال همان قرن اول میلادی هستند را هم داریم که این‌ها روایت به دست می‌دهند. محققان عین آن روایت را جمله به جمله حلاجی می‌کنند آن را این طور نمی‌خوانند که این روایت چه می‌گوید ترجمه از یونانی به انگلیسی و آلمانی نیست. آن را می‌خوانند و می‌گویند هر جمله‌ای که در این روایت آمده پاسخی به کدام نیاز آن جامعه است. هر جمله را در چارچوب تاریخی‌اش جداگانه حلاجی می‌کنند ببیند نویسندهٔ آن آیه و این جمله از آوردنش چه هدفی داشته، این چه اطلاعاتی می‌تواند دربارهٔ پروسه شکل‌گیری اعتقادات مسیحی به ما بدهد.

درباره رسائل قدیس پل هم این کار را می‌کنند. هر کدام از حرف‌های او را حلاجی می‌کنند تا ببینند چه اطلاعاتی می‌تواند دربارهٔ دوره و برهه‌ای در تحول جامعه متقدم مسیحی بدهد. حالا من اینجا به انتساب این رسائل به خود پل کاری ندارم، موضوع بحث ما نیست. می‌خواهم بگویم ما هم می‌توانیم چنین نگاهی به قرآن بکنیم و تفسیر را بگذاریم کنار. تفسیر البته همیشه مفید است این که ببینیم که آنها چه‌طور آیه را می‌فهمیدند. به هر حال آن‌ها عربی‌شان هم از ما بهتر بوده. من دیده‌ام که نه فقط محققان مدرن بلکه مفسران هم در فهم آیه مشکل دارند. مثلاً من گاهی چیزهای جالبی در «تأویل مشکل القرآن» ابن قتیبه می‌بینم. می‌خواهم بگویم خوب است که با این ادبیات آشنایی داشته باشیم اما این که تمام فهم‌مان از قرآن را بر آن مبتنی کنیم شاید درست نباشد. بهتر است برای فهم قرآن و چارچوب تاریخی‌اش به خود قرآن نگاه کنیم که ببینیم چه اطلاعاتی می‌تواند درباره پروسهٔ شکل‌گیری جامعهٔ اسلامی به ما بدهد.

 

- یعنی قرآن را به مثابه متنی ببینیم که در زمان زندگی خود پیامبر نگاشته شده وجه وحیانی‌اش را فعلاً کنار بگذاریم و به این نگاه کنیم که این را می‌شود مانیفست اسلام در نظر بگیریم، تصویری که از اسلام اولیه در زمان واقعی خودش وجود دارد و متعلق به دوره‌های بعدی نیست.

- مانیفست را که گفتید من را یاد چیز خوبی انداخت. مثلاً شما می‌توانید مانیفست کمونیسم را که نگارش مارکس و انگلس است بخوانید. از دید یک مارکسیستِ معتقد این چراغ راه آینده است اما در عین حال این محصول همان سالی است که در آن نوشته شده و به انقلاباتی که سال ۱۸۴۸ در اروپا اتفاق افتاده اشاره می‌کند و آن‌ها را توصیف و تحلیل می‌کند. از ۱۸۴۸ اطلاعات خوبی به ما می‌دهد. اگر ما فرضاً در این باره اطلاعات کافی نداشتیم این متن می‌توانست منبع خوبی باشد. به قرآن هم می‌شود این دیدگاه را داشت،‌ ما کاری به جنبهٔ وحیانی بحث نداریم. مسلماً برای بیش از یک میلیارد مسلمان این کتاب چراغ راه آینده است و وجه وحیانی‌اش برای ما کاملاً محترم است. ما می‌خواهیم یک نگاه تاریخی هم به آن داشته باشیم. این متن دربارهٔ چارچوب تاریخی که از آن برآمده چه می‌تواند به ما بگوید؟ یعنی دربارهٔ دوران حیات پیامبر و ظهور اسلام.

 

-به جز قرآن که ما به عنوان یک منبع تاریخی ولی اسلامی ازش استفاده می‌کنیم، در فضای اسلامی منابع دسته اول دیگر با این فاصلهٔ کم نداریم. به جز آن مستندات، روایات همه مال اواخر قرن اول و اوایل قرن دوم به بعد است. اما قاعدتاً در منابع بیرون از جهان اسلام هم می‌شود چیزهایی پیدا کرد. آنجاها چی پیدا می‌شود؟

-البته این که می‌گویم بیشتر عقیدهٔ شخصی خود من است، شاید بعضی موافق یا مخالف باشند با من. وقتی بحث از ظهور اسلام به عنوان دین جدید می‌شود، سیره و روایات اسلامی و منابع ادبی اسلامی اطلاعاتی به ما می‌دهند دربارهٔ زندگی پیامبر، این اطلاعات را در قالبی می‌چینند که می‌گوید این پکیجی بوده به اسم اسلام که آن سال‌ها این طور نزول پیدا کرده. به نظر من نمی‌توانیم خیلی به آن‌ها متکی باشیم. خیلی جاهایش از دید یک مورخ سکولار افسانه است. می‌شود مطالعه‌اش کرد برای به دست آوردن اطلاعاتی دربارهٔ آن جامعهٔ اسلامی که آن طور فکر می‌کرده ولی نه دربارهٔ تاریخ وقایع صدر اسلام. باقی‌اش هر چه هست اطلاعات خامی است که این نویسنده‌ها در قالبی چیده‌اند که دیدگاه خودشان را منتقل می‌کند. ما می‌توانیم دیدگاه دیگری متکی بر قرآن داشته باشیم به عنوان مورخ. چیز دیگری هم داریم به عنوان سیره و هر اطلاعاتی که در منابع عربی و فارسی و بعضاً ترکی که می‌توانیم در آن‌ها اطلاعاتی دربارهٔ زندگی پیامبر پیدا کنیم، ‌اینها اطلاعاتی دربارهٔ زندگی فردی پیامبر به ما می‌دهند که بخش زیادی‌اش قابل اعتناست. بخش‌هایی‌اش قابل بحث است مثل واقعهٔ غدیر یا جانشینی علی‌ بن‌ابی‌طالب. اما کلیاتی دارد مثل اینکه فردی بوده به نام محمد بن‌عبدالله که در اوایل قرن هفتم میلادی در غرب عربستان فعال بوده. این کلیت را اکثر محققان بهش اعتماد دارند و دلیلی هم نمی‌بینیم که در وقایع زندگی فردی پیامبر بیش از حد تشکیک کنیم. یک سری چیزها مثل فرضاً غدیر و جانشینی جای تشکیک دارد چون روایات اهل سنت و شیعه فرق دارد و سرش دعواست اما مثلاً این که پیامبر همسری داشته به اسم خدیجه یا همسری داشته به اسم عایشه این‌ها اطلاعات کلی است که سیره درباره زندگی پیامبر به ما می‌دهد که قابل اعتناست، نمی‌گویم لزوماً درست. بحث این است که چه طور باید از این‌ها استفاده کنیم. چه بخشی‌اش را می‌توانیم استفاده کنیم. این جا روش‌های مختلفی داریم مثلاً روش‌های تحلیل اسناد و متن که افرادی مثل هارالد موتسکی و شاگردانش استفاده می‌کنند. اگر بخواهیم وارد آن بحث بشویم که برای مطالعهٔ سیره و زندگی فردی پیامبر چه روشی می‌شود استفاده کرد،‌ اینجا شاید سیره بهترین منبع ما باشد.

 منابع غیراسلامی هم داریم که به پیامبر اشاره می‌کنند و مال دوره‌های متقدم هستند مال یکی دو قرن اول اسلام که به پیامبر اشاره می‌کنند و اطلاعاتی در اختیار ما می‌گذارند. این‌ها فقط دربارهٔ زندگی فردی پیامبر است که کجا به دنیا آمده و چی می‌خورده و چی می‌پوشیده و خانواده‌اش چه کسانی بوده‌اند. این‌ها را اگر آنالیز کنیم همان اطلاعاتی است که از سیره داریم با یک تفاوت. چیزی که بعضی منابع درباره‌اش بحث می‌کنند این است که می‌شود بعضی‌شان را طوری تعبیر کرد که تاریخ شروع فتوحات و سال وفات پیامبر را می‌شود درباره‌اش تشکیک کرد که یا پیامبر دیرتر فوت کرده و یا فتوحات زودتر در زمان حیات پیامبر شروع شده. خود من هم مقاله‌ای مفصل در دست چاپ دارم دربارهٔ این موضوع که به نظر من ایراد خاصی ندارد. به عینک‌هایی برمی‌گردد که با آن به منابع نگاه می‌کنیم و این‌ها الزاماً در تضاد نیستند.

 به هر حال تنها چیزی که درباره‌اش بحثی وجود دارد همین است و غیر از آن منابع غیر اسلامی اطلاعات خیلی زیادی درباره زندگی پیامبر به دست نمی‌دهند. این منابع دربارهٔ دورهٔ فتوحات خیلی مهم‌اند چون آنها شاهد فتوحات بوده‌اند اما دربارهٔ زندگی پیامبر از خود عربستان منابعی نداریم، مثلاً نوشته‌‌ای از مسیحیان نجران یا یهودی‌های مدینه دربارهٔ پیامبر نداریم که به دست ما رسیده باشد. هر چه منابع غیر اسلامی در این زمینه دارند از نوشته‌های خود مسلمانان می‌آید. البته این اهمیت را دارند که اینها متقدم‌ترند و دیدگاه مسلمانان آن دوره را منتقل می‌کنند اما حلاجی‌شان که می‌کنیم دربارهٔ زندگی شخصی پیامبر چیز خاصی به ما نمی‌دهند. شواهد تاریخی دیگر و پاپیروس‌ها را هم که نگاه می‌کنیم چیز متفاوتی دربارهٔ این موضوع به ما نمی‌گوید. اگر بخواهیم به سکه‌ها و پاپیروس‌ها و کتیبه‌ها دربارهٔ زندگی پیامبر استناد کنیم که خیلی اطلاعات کمی به ما می‌دهند و نمی‌شود به آن‌ها بسنده کرد و تنها ابزاری که باقی می‌ماند همان روایات اسلامی است که باید برای حلاجی آن متدهای مختلف مثل نقادی ادبی یا تحلیل اسناد و متن را استفاده کنیم که هر کدام به نتایج متفاوتی می‌رسند. می‌شود به آن‌ها هم نگاه کرد و جالب هستند. اما اعتقاد شخصی من این است که بهترین منبع برای بررسی ظهور اسلام به عنوان یک عقیدهٔ دینی و این که چه طور آن پروسه اتفاق افتاده و ماهیت اسلام آغازین چه بوده همان قرآن است.

 

-ممنون. خیلی بحث جالبی است و می‌شود مدتها درباره‌اش حرف زد. اما متاسفانه زمان ما کم و محدود است. به عنوان آخرین سؤال گفت‌وگو می‌خواهم بپرسم اگر کسی علاقه‌مند باشد در این حوزه‌هایی که درباره‌شان حرف زدیم، بیشتر مطالعه کند، شما چه کتاب‌ها یا مقاله‌هایی به او معرفی می‌کنید؟

-دربارهٔ سیرهٔ پیامبر که از آن حرف زدیم،‌ می‌شود به یک منبع جدید اشاره کرد نوشتهٔ شان آنتونی که اخیراً چاپ شده و عنوانش «محمد و امپراتوری‌های ایمان؛ برساختن پیامبر اسلام» است. این کتاب رهیافت غیر پوزیتیویستی دارد و ماهیت منابع را بررسی می‌کند. رهیافت پوزیتیویستی می‌خواهد ببیند چه اتفاقی افتاده ولی رهیافت غیرپوزیتیویستی می‌خواهد به جای ماهیت وقایع، تاریخ‌نگاری را بررسی کند. در سال‌های اخیر سیره‌نگاری پیامبر بین محققان اروپایی مقیم اروپا و امریکا از مد افتاده. آخرین چیزی که به آن سبک چاپ شد، که آن هم با فاصلهٔ زمانی طولانی نسبت به کارهای قبلی بود، کتاب‌های تیلمان ناگل محقق آلمانی بود که حدود سال‌های ۲۰۰۵ و ۲۰۰۸ چاپ شدند. این‌ها زندگی‌نامهٔ پوزیتیویستی بودند. اما کتاب شان آنتونی رهیافت غیر پوزیتیویستی دارد و بیشتر منابع را بررسی می‌کند و روی دوره‌های خاصی به عنوان مطالعهٔ موردی متمرکز می‌شود. از این لحاظ جالب است و ما می‌توانیم تاریخ مطالعهٔ زندگی پیامبر در محافل آکادمیک اروپا و امریکا را در آن ببینیم. انتشارات دانشگاه کالیفرنیا هم چاپش کرده و خوب است اگر به فارسی هم ترجمه شود. دربارهٔ سیرهٔ پیامبر این یکی از کارهایی است که می‌تواند خیلی جالب باشد.

اما دربارهٔ قرآن حجم کارها و تفاوت رهیافت‌ها آنقدر زیاد است که معرفی یک نمونه کار برجسته خیلی سخت است. من الان می‌توانم یک اثر مروری معرفی کنم: مقاله‌ای ۶۰-۷۰ صفحه‌ای از دوین استوارت در مجموعه‌ای به نام «اسلام و گذشتهٔ آن» که ویراستارانش کارول بیخس و مایکل کوک هستند. فصل اول این کتاب مروری است که مطالعات قرآنی در دورهٔ اخیر را بررسی می‌کند.

کتاب دیگری که ما را با رهیافت‌ها و نگاه‌ها و سؤال‌های  متفاوت‌تری دربارهٔ مسالهٔ ظهور اسلام و تاریخ صدر اسلام مواجه می‌کند، ‌کتابی است از پیتر وب، همکار و دوست من در دانشگاه لایدن، با عنوان «تجسم اعراب؛ هویت عربی و برآمدن اسلام» است. البته انتقاداتی هم به آن وارد شده و من هم انتقاداتی به آن دارم اما نویسنده آدم دانشمندی است و این از لابه‌لای کتاب هم پیداست و رهیافتش هم از نظر تئوریک رهیافت پیچیده‌ای است. برای خوانندهٔ ایرانی خوب است که با چنین سؤالاتی که الان در محافل آکادمیک مطرح می‌شود آشنا شود. ما در مطالعهٔ تاریخ صدر اسلام این پرسش‌ها را کم داشتیم که هویت عربی چه‌طور و کی شکل گرفت؟ چه چیزهایی به این روند کمک کردند و آن را تشدید کردند؟ این سؤال‌ها می‌تواند برای کسانی که در چارچوب سنتی کار کرده‌اند و با آن دید سنتی آشنا هستند، که مثلاً اعراب را از نسل ابراهیم و اسماعیل می‌داند، شوکه‌کننده باشد. کتاب سنگینی است ولی بسیار هم جالب است.

 

-خیلی ممنونم که در گفت‌وگوی ما شرکت کردید. از مخاطبان محترم هم که تا این لحظه با ما همراه بودند تشکر می‌کنم.

-من هم از شما تشکر می‌کنم و خوشحال شدم که امروز توانستم این مصاحبه و مکالمه را با شما داشته باشم.

 

 

 

تحولات و دیدگاه‌ها در تاریخ‌نگاری اوایل اسلام.pdf

 

مشاهدۀ ویدئو